ارگاست و اجرایش در تخت جمشید
اُرگاست نام نمایشی است که در سال ۱۳۵۰، در پنجمین دورهی جشن هنر شیراز، به کارگردانی پیتر بروک به اجرا درآمد. این اثر شامل دو بخش بود: بخش نخست در برابر آرامگاه اردشیر دوم(در جوار تخت جمشید) و بخش دوم به فاصله شش کیلومتری تخت جمشید در نقش رستم، توسط بازیگران حرفهای و آماتور گروه «مرکز بینالمللی پژوهش تئاتر» به همراه چند بازیگر مدعو ایرانی اجرا شد. متن اجرا توسط تد هیوز (شاعر انگلیسی)، با زبانی اختراعی شکل گرفت و گروه اجرایی متشکل از یازده ملیت مختلف، پس از تمریناتی در پاریس و تهران، اثر را برای تماشاگران و چند خبرنگار داخلی و خارجی اجرا کردند.
از تد هیوز برای تنظیم نمایشنامه به زبانی که به هیچیک از زبانهای کهن و معاصر جهان شباهت نداشته باشد، دعوت شد. بروک از او خواست تا با زبانی اختراعی از چند اسطوره سخن بگوید. او یک صحنه از نمایشنامه را به زبان انگلیسی نوشت اما بعدها این زبان را برای اسطورهای ترکیبی، ناامیدکننده خواند. «او میگفت آنچه در پی آن است بیشتر شیوه به هم وصل کردن لحظههای موسیقیایی است، نه طرح دراماتیک.»(اسمیت، ۱۳۹۹:۶۱) سرانجام متنی آوایی، ریتمیک و حماسی نوشته شد، که گویی از دستور زبانی معین و قواعدی کهن پیروی میکرد. این متن با زبان ساختگیاش در طول تمرینات سروسامان بیشتری پیدا کرد، چنانکه با گنجاندن عبارتهایی از «اوستا» در لابهلای آن و نیز سرودههای لاتین و یونانی برگرفته از «اودیپوس»(سوفوکل)، «پرومته» و «پارسیان»(آشیل)، به شکلی کلاژگونه انسجامی نسبی یافت. اثری که بعدها اُرگاست نام گرفت. کلمه اُرگاست از دو جزء «org» و «ghast» تشکیلشده که هیوز به ترتیب آنها را آواهایی برای «زندگی، بودن» و «روح، شعله» میدانست. پس معنی واژه اُرگاست را میتوان با کلماتی چون «آتش بودن»، «آتش آغازین»، «آتش مرکزی» و بهطور استعاری، «خورشید» برابر دانست.
«اسطورهای که هیوز در اُرگاست به آن تجسم بخشید و مجموعه صحنههایی که اسطوره در آنها بهصورت درام درآمد، با سرپیچی پرومته از زئوس آغاز شد و تا آزادی پرومته توسط هرکول پیش رفت. هیوز کاراکترها و کنشهای جدیدی را از خودش ایجاد و وارد نمایش کرد؛ او ایدههایی را از کالدرون، اساطیر مانوی و جاهای دیگر برداشت و برای نوشتن صحنهها در نمایش تلفیق کرد.»(همان، ۱۳۹۹: ۶۹)
تمرینات گروه در پاریس و با سرپرستی پیتر بروک آغاز شد و دعوت به جشن هنر شیراز فرصت کار کردن چندماهه را در ایران با بازیگران ایرانی، ایجاد کرده بود. بروک اجرا در ایران را اینچنین توصیف میکرد: «ایران کشوری است در گذار میان گذشته و اکنون، تودهای جوشان که نیمی از وجودش شرقی و نیمی غربی است، من تکهای مواد شکل نگرفته و تمام نشده و گروهی بازیگر را وارد آن میکنم و این دو شرایط به یکدیگر برخورد میکنند.»(اسمیت، ۱۳۹۹:۷۱) بروک معتقد بود گروه باید کار خود را باز بگذارد و اجازه دهد مکانی که در آن قرار میگیرند بر آنها اثر بگذارد. آربی اُوانسیان که پیشازاین در پاریس و ایران با بروک آشنا و مشغول به کارشده بود، در گروه کارگردانی ظاهر شد، مهین تجدد با عنوان پژوهشگر اوستا و نوذر آذری، فرخنده باور، سعید اویسی، داریوش فرهنگ، پرویز پورحسینی، محمدباقر غفاری، فهیمه راستکار، هوشنگ قوانلو، سیاوش طهمورث و صدرالدین زاهد ازجمله بازیگرانی بودند که در بخش ایران به گروه اضافه شدند.
پس از ورود گروه به تهران و در ادامه بازدید از شیراز و چند شهر و روستا، بروک به چند نمایش روحوضی و تعزیه دعوت شد و در هنگام تمرین با بازیگران خود از عناصر قابلتأمل گونههای نمایشی ایران، همچون اصل بداهه و نمادپردازی استفاده کرد.
ژان مونود بهعنوان اولین طراح به گروه پیوست و پیش از آنکه گروه به ایران برود، پیشنهاد ساخت یک مکعب آکوستیک به شکل باغی شیشهای را مطرح کرد. حاصل کار یک فانتزی پیرانسی در رنگهای سیاه و نقرهای بود؛ یک جعبه سرباز آهنی و چرخدار.
«هزینهی صحنهی پیرانسی، توسط یک شرکت ساختمانی فرانسوی که از امتیاز انحصار داربست سازی در ایران برخوردار بود، پنجاههزار دلار برآورد شد و این کار عملی نبود. یک مهندس انگلیسی که در مُتل اقامت داشت، پیشنهاد داد از تیرهای برقی که در آبادان افتاده بود استفاده کنند، اما حملونقل و برپا کردن آنها بسیار دشوار بود. مونود خواست که از جلوخان یکی از آرامگاههای واقع در کوهپایههای مشرفبه پرسپولیس استفاده کند. این آرامگاه، با دو دیوار کناری پیشآمده، همچون اتاقکی نیمه آماده بود، اما پیشبینی میشد که بردن مصالح ساختمانی به دامنهی کوه دشوار باشد؛ ضمن اینکه تپه روی جریان برق قرار داشت و باستان شناسان نیز ممکن بود از این اقدام ناراحت شوند.»(اسمیت، ۱۳۹۹:۱۲۹) در ادامه مونود قفس ارزانتری را طراحی کرد و موردپسند بروک نیز قرار گرفت اما پس از بازدید اولیه از تخت جمشید، نقش رستم و کعبه زرتشت، بروک شیفته خواص صوتی ساختمان شد و در این هنگام، ایدهی ساختن صحنهای ویژهی نمایش، اضافی به نظر رسید و کنار گذاشته شد سپس گروه بر آن شد تا نمایش را در دو بخش اجرا کند، بخش اول در آرامگاه اردشیر دوم و به هنگام غروب آفتاب شروع میشد و بخش دوم به هنگام سپیدهدم، در نقش رستم. هیچ دکوری برای نمایش ساخته نمیشد، خود مکانها همانطور که بودند، هم به لحاظ انعکاس صدا و هم به لحاظ دیداری، کافی بودند. گزارشگر گروه ای.سی.اچ. اسمیت نوشتهاست: «یک واقعیت برایمان روشن شد، ما چیزی را که برای آن آمدهایم، یافتهایم. بهترین کاری که میتوانیم برای طراحی نور و صحنه کنیم، این است که هیچ نکنیم.» (اسمیت، ۱۳۹۹: ص ۱۳۹-۱۴۲)
ژان مونود در روزهای تمرین نمایش، لباسهایی طراحی کرد تا گروه کارگردانی ببیند؛ لباسها، سرتاسر، از وصلههای به هم دوختهشده تشکیلشده بود: روپوشهای زنانه، تونیکها و رداهای سفید نخی با سایه رنگهای قهوهای که مونود برای رنگ زدن آن از چای استفاده کرده بود. بروک سایه رنگها را دوست نداشت و برای این نمایش رنگ سنگ را ترجیح میداد تا با آرامگاهها جور باشد، یا چیزی تیرهتر و درعینحال خنثی را میپسندید. او چیزی را میخواست که لباس اجرای بازیگر نباشد، بلکه بیشتر شبیه به لباس کار بازیگر باشد. ایدهی جدید ژان مونود برای لباس بازیگران تورهایی با سوراخهای گشاد بود. اما بروک نپذیرفت.
دو طراح دیگر به گروه اضافه شدند که هر دو آمریکایی بودند: یوجین لی و همسرش فرن. مونود و فرن لی، جامههایی روپوش مانند به سایز پیراهن کوتاه تا پیراهن بلند از پارچههای کتانی اصفهان و بهصورت پشتورو، آماده کردند. رنگ آنها قهوهای روشن با وصلههای قهوهای متمایل به قرمز تیرهتر بود. برخی بازیگران با لباسهای کاری همیشگی خود بازی کردند. بازیگران اصلی در هر دو بخش نمایش یکجور لباس پوشیدند، اما در بخش دوم گروه همسرایان ردای نخی بلند قهوهای تیره پوشید. بروک در آرامگاه اردشیر گفت: «ما نمیخواهیم تماشاگران احساس کنند بازیگران لباسی متمایز از آنها پوشیدهاند، اما در نقش رستم نمیخواهیم بازیگری که میان تماشاگران حرکت میکند با تماشاگران اشتباه گرفته شود، بنابراین لباس او باید متمایز باشد. (اسمیت، ۱۳۹۹:۲۴۲)
آتش تنها منبع نوری نمایش بود و یوجین لی طراحی آتش افزارها (مشعل، شمعدان زینتی، شعله و بهویژه گوی آتش، هدیهی پرومته به انسان، که با جرثقیل از گوی نقش برجستهی خورشید -آتش میگذشت و تا آرامگاه اردشیر پایین میآمد) را به عهده گرفت اما بروک در روزهای پایانی تمرین نظر خود را – مبنی بر اینکه هیچ نور مصنوعی مگر آتش در نمایش بهکاربرده نشود – تغییر داد و سه نورافکن ضعیف را بالای دیوارهای جنبی آرامگاه اردشیر به کاربرد. این نورافکنها، بعد از صحنهی آغازین هدیه آتشِ پرومته، روشن و بهتدریج در طول نمایش کمنور میشدند. او با این تصمیم بر جنبه دراماتیک شعلههای موجود در صحنه از قبیل گوی آتش، مشعلها و شمعدانهای زینتی افزود.
«پیتر بروک اجازه نداد که نمایش در افتتاحیه جشن هنر انجام شود و نخستین اجرای بخش اول اُرگاست درست بعد از غروب روز شنبه، ۲۸ آگوست، اجرا شد. همانطور که پیشبینی میشد، در ورودی، پای ویرانهها غوغا به پا شده بود. جایگاه تماشاگران در سه ردیف در امتداد دو سوی آرامگاه بود که برای دویست نفر طراحیشده بود. نمای آرامگاه و لبهی جلویی خالی گذاشتهشده بود، اما بیش از دویست نفر برای تماشای اجرای اول آمدند و برخی از آنها باید در امتداد نمای خارجی آرامگاه جای میگرفتند. یک دکهی نوشیدنیهای غیرالکلی در ورودی گذاشتهشده بود. بطری نوشیدنیها پیش از اجرا و در طول آن به هم میخوردند و جرنگ جرنگ صدا میکردند و باعث میشدند بقیه با هیس گفتن آنها را ساکت کنند. سروصدای اردوگاه ارتش نیز سکوت را بر هم میزد. اجرا دیر آغاز شد – بعد از غروب خورشید.»(اسمیت، ۱۳۹۹: ۲۶۰)
کاتسوهیرو اُیدا (یکی از بازیگران ژاپنیتبار اُرگاست) روند نمایش را اینگونه روایت میکند:« با تاریک شدن کامل هوا ناگهان یک گوی بزرگ آتشین از آسمان فرومیافتاد. پرومته آتش را برای انسانها به ارمغان میآورد. مردی ظاهر میشد تا عطیه آتش را بپذیرد، نفر سوم سلطانی ستمگر، تجسمی از بدی و شرارت وارد میشد و با حیله و افسون آتش را میربود. آتش در او جنون کشتار میآفرید. او افراد را یکی پس از دیگری به مسلخ میبرد و سرانجام همه اطرافیان و حتی خانواده خویش را به قتل میرساند. در این لحظه صحنه به «اُرگاست» تبدیل میشد؛ به جهنمی از صداهای کرکننده بازیگران با واژههایی فاقد معنا، همراه با نالهها و فریادهایی دلخراش و نیز حرکاتی خشن و جنونآمیز.
آنگاه در پایان نمایش هنگامیکه شاه ستمگر درمییابد حتی دودمان خویش را نیز به هلاکت رسانده، هر دو چشم خود را برمیکند. سپس پسر بزرگش او را میکشد و جسد پدر را به زیرخاک میکشد. در این لحظه، همه شمعها و مشعلها خاموش و صحنه نمایش در بستری از روشنایی زلال ماه شناور میشد.
یک هفته بعد، بخش دوم اُرگاست در نقش رستم، اجرا میشد. شاه دیوانه پس از مرگش به دوزخ میافتد. او در این مکان به همان عواقب تاریخی دچار میشود که دیگران در بیش از دو هزار سال پیش گرفتارش شدند. بازیگران در این بخش به اجرای قطعاتی از تراژدی «ایرانیان» آشیل به زبان یونانی میپرداختند.
شاه دیوانه، بهعنوان شاهد تاریخ، تماشاگران را در میان ویرانهها از مکانی به مکان دیگر میکشاند و حوادث را دنبال میکند. تا آنکه در جایگاهی میایستد و به زبان کهن یونانی به درگاه ایزد دعا میخواند؛ درست همان مکانی که ایرانیان، زمانی روح پادشاه مردهشان، یعنی «داریوش» را برای رهایی از چنگ «اسکندر» به یاری طلبیده بودند… سرانجام شاه دیوانه درون پرستشگاه «ایزد آتش» ناپدید میشود. آنگاه با طلوع خورشید پرندگان بیدار شده و به پرواز درمیآمدند و مردی با گاوش بهسوی مزرعه میرفت. نمایش با چنین نمادی، یعنی با حکمفرمایی طبیعت بهوسیله روح انسانی، به پایان میرسید.» (حسینیمهر، ۱۳۹۰:۹۷)
پس از اجرا در جشنواره، اجرایی برای فیلم¬برداری در پرسپولیس ترتیب داده شد و چند روز بعد بخش اول اُرگاست همچون آزمونی پژوهشی در خرابههای روستایی نزدیک استان اصفهان، برای بومیان منطقه اجرا شد.
شرح کامل روند نمایش و نام شخصیتها توسط گزارشگر گروه، ای.سی.اچ. اسمیت، مکتوب شده و هماکنون در اختیارمان قرار دارد اما آشکار است که هدف این نمایش روایت و همراه کردن مخاطب از طریق داستانپردازی نبوده است؛ چهبسا مخاطبان هیچیک از کاراکترها را بهدرستی ارجاع نمیدهند و روایت سطر به سطر نمایش را دریافت نکردهاند.
منابع
- اسمیت. آنتونی چارلز اچ (۱۹۳۵)، اُرگاست در پرسپولیس، تهران: نشر نیماژ، ۱۳۹۹
- ریشهری. حمیدرضا(۱۳۸۶)، کارگاه نمایش، تهران: نوروز هنر.
- حسینیمهر. ناصر، (۱۳۹۰)، تئاتر معاصر اروپا، نشر چتر فیروز
برای مشاهده هر اثر روی آن کلیک کنید
دیدگاه
نظر بدهید