برای انتخاب کلیدenter انتخاب کنید یا برای لغو ESC فشار دهید.

۲۶ آبان ۱۳۰۷ بر نیما چه گذشت

جستاری بر مشاهده و مشارکت نیما در تئاتر

پژوهش و گزینش: مصطفا مرادیان

نیما یوشیج، شاعر و نویسنده‌ی پر آوازه دو سفرنامه دارد که مربوط به سال‌های ۱۳۰۷ و ۱۳۰۸ خورشیدی در شهرهای بار‌فروش (بابل) و رشت است. در خلال توصیف‌های او از فرهنگ و وضع موجود مردم؛ شبی به تماشای تئاتر دوستانش می‌رود. توصیف و توجه نیما از وضع تئاتر شگفت‌انگیز است. او در تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۰۷ به تماشای نمایش میزانتروپ می‌رود و این برگ از سفرنامه خود را چنین آغاز می‌کند:

«دیشب تئاتر دادند، همان تئاتر که یک ماه بود، روان می‌کردند.»

او پس از این جمله بلافاصله به وضع زنان و شرایط حضور آن‌ها در تئاتر اشاره می‌کند و به اولین حضور رسمی زنان به عنوان تماشاگر در تئاتر تهران اشاره می‌کند و معتقد که هنرمندان تئاتر در این موضوع پیشگام هستند.

یک واقعه خیلی نادر و عجیب. عده‌ای از زنها هم در پستوهای حیاط مدرسه (احتمالا مدرسه‌ای که نیما در آن معلم است)، جاگیر شده بودند. (…) چیزی که مرا خرسند کرد، این بود که به این اشخاص زودتر می‌توان حقیقت هر چیز را تبلیغ کرد. در تهران تا یک سال قبل، پیش از آنکه سالن زردتشیان به وجود بیایید، زنها حق تماشا نداشتند. در بعضی سالنها نزدیک به سقف سوراخ می‌کردند. آنها را مثل عنکبوت در آن سوراخ‌ها می‌نشاندند.

حسن اخلاقی که در اینجا می‌بینم، کمتر مزاحم زنها می‌شوند و مثل دیشب آنها (را) در تماشاهای خود شرکت می‌دهند.»

نیما معتقد است که هنرمندان تئاتر حقایق را سریع‌تر آشکار می‌کنند و فهم تازه‌ای از زمانه را ارائه می‌کنند زیرا نخستین کسانی هستند که زنان را در پدیده‌های نو ظهور هنری شرکت می‌دهند و زمینه را برای حضور بیشتر آنها فراهم می‌کنند.

توجه نیما به وضعیت روشنایی تئاتر نیز قابل توجه است او در جایی اشاره می‌کند:

«تمام حیاط با چراغ‌های برق روشن بود. اولین چراغ‌هایی که در بارفروش در ۱۳۰۷ روشن شد. شب تئاتر تاریخ آن است.»

استفاده از چراغ‌های برق در تئاتر سبب ورودشان به بار فروش می‌شود و اینجا دوباره سخن از اولین‌هاست!

نیما در گریم کردن بازیگران نمایش نیز مشارکت می‌کند و در این میان تصاویری که از آن شب ارائه می‌کند قابل توجه است.

«از دیروز عصر به واسطۀ اینکه فروهر به من گفت با ماهی سی و پنج تومان معلمی کنی، عصبانی بودم. نمی‌خواستم تئاتر بروم. وقتی که از منزل بیرون آمدم. کنیاک خوردم. و مخلوط با آن هم، از مشروب گزیده و پرحرارتی که رئیس تلگرافخانه برای من فرستاده بود. در پشت صحنه که خواستم به خواهش و اصرار آنها اَکتورها را بزک کنم، راستش را بخواهی، قدری مست بودم. می‌توانم بگویم به آن اندازه که رنگ‌ها را به خوبی تشخیص نمی‌دادم. با وجود (این) پلک چشمهای مه‌لقا خانم را به مهارتی سیاه کردم. مژه‌هایش را طوری سرمه کشیدم که از دور خیلی درشت شده بود. بزک برای ده قدم به دورتر ساختم به لب‌های مه لقا بوسه‌ای دادم. نمی‌دانم مولیر هم، همینطور مادوازل (را) در تئاتر خود می‌خواست چهره‌سازی کند.

این تئاتر ترجمۀ یکی از تئاتر‌های اوست. به فارسی «سرخر» معنی پیدا کرده است. گمان می‌کنم Misanthrope باشد. به هر کدام از آنها حس یک قیافۀ مخصوص دادم. برای آنکه پر بود از چینهای افقی به پیشانیش و خطوط سایۀ زیر گونه‌هایش، برای آن قماربازی که متصل در فکر بازی‌های خود فرو می‌رفت. سه چین به میان ابروهایش. به این ترتیب به کشمیری سلمانی دستور می‌دادم و خودم با اَکترها متوجه شیشه‌هایی بودم سرخ و سفید پی‌در‌پی خالی می‌شدند. شیشه‌هایی (که) در آنها دوای جنون ریخته بودند. در اینجا اَکترها قبل از بازی، رسمشان این است که مست می‌شوند و در این که آیا این طلب رسمی است یا نه، خیلی می‌توان حرف زد. ولی بدون شک مستی زیاد، اگر از خجلت آنها کم نکند که بی‌پروا بیان‌کنند، در عوض چه چیز را بیان کرده‌اند. آن چه در آن عیب وجود دارند، یا از ظرافت کم کرده است یا از جست (ژست) و قیافه‌نمایی.»

در هنگام شروع نمایش میرزا (احتمالا کارگردان نمایش) از نیما می‌خواهد تا درباره تئاتری که قرار است به صحنه برود صحبت کند، نیما مست و پریشان قبول می‌کند و تماشاگران را با زیرکی مورد انتقاد قرار می‌دهد!

«حال آنچه باعث تاسف من واقع شد. میرزا مایل در مقابل ارفع حکومت کل و رئیس نظمیه و سایر مدعوین ایستاده بود. نمی‌دانم چه چیز مرا وادار کرد از او بپرسم: برای تماشاچی‌ها قبل از تئاتر حرف زده بشود یا نه؟ یقیناً حس خودنمایی ولی بعضی (…) درونی بشر سبب می‌شد. میرزا مایل به من گفت: اگر مایل باشید شما صحبت کنید. که من عذر خواستم. او صلاح دید صحبت کنم. اولین دفعه بود که در مقابل یک عده عوام می‌خواستم صحبت کنم. بارها، روح و فکر خود را تنزل دادم و موضوعات مختلفه برای صحبت در نظر گرفتم. ولی مست بودم. همان جنون در هر چه فکر من آن را اخذ می‌کرد، داخل بود. (…)

مایل گفت: نیما شاعر معروف ایران است که به ادبیات قرن کنونی شکل نوی را داده است. اخیراً به بارفروش آمده‌اند و ما افتخار می‌کنیم که ایشان در این قسمت معارفی، به ما همراهی می‌کنند. و حالیه از محاسن تئاتر می‌خواهند صحبت کنند. کدام محاسن؟ من حتی خودم را فراموش کرده بودم. نزدیک‌ترین آشنایان خود را به نظر آوردم ولی زود از نظرم رفت و مناظر عجیب (…) فریاد زدم:

ای برادرها! رفقای من! بار فروشی‌ها! به هر عنوان که بخواهند. من متأسفم از این که می‌بینم یک تئاتر مضحک مولیر، در بارفروش بازی می‌شود. منتظر بودم در بارفروش همه چیز ببینم. کتابخانه‌ی خوب، تئاترهائی که مربوط به اخلاق اهالی باشد. بعد از آن یک دسته افکار پریشان راجع به وجود تئاتر و اهل فصاحت به زبان من آمد. به زحمت به جای کلمۀ تاریخ، کلمۀ توبیخ را استعمال می‌کردم. بعد تئاترهائی که در این یک ماهه مشغول ساختن آنها هستم، اسم بردم. گفتم متاسفم. شما همیشه برنج می‌خورید. (…) مرغ می‌خورید. ولی «رستاخیز» عشقی معروف را، ونگ ونگ اسم گذاردید.»

نیما با اشاره به تئاتر مضحک مولیر به تماشاگران جایگاهی پوشالی می‌دهد تا آن‌ها را با وضع کنونی‌شان روبرو کند. در جایی که اشاره می‌کند انتظار داشتم «کتابخانه‌ی خوب بیبینم» و یا «تئاتر‌های مربوط به اخلاق اهالی» ببینم؛ اما در آخر با زبانی شاعرانه و سخنی پریشان، تماشاگران را محکوم به عدم فهم نمایش مولیر می‌کند و گوشزد می‌کند که فکر شما شکم و چیزهای دیگر است و تئاتر را ونگ‌ونگ می‌دانید.

او ادامه می‌دهد:

«در این وقت عالیه (همسر نیما) در غرفه‌های بالا، حس کرده بود، من مست هستم. از شدت التهاب پاهایش می‌لرزید. دوباره به جمعیت خطاب کردم: پس از گریز از تاریخ تئاتر به وضع تجدد و سبک غذا، گفتم: عمامه‌هاتان را برداشته، کلاه گذاشتید (…).»

شب تئاتر برای نیما در اینجا تمام می‌شود.

پی‌نوشت: در بخش‌های که مستقیما از متن نیما استفاده شده هیچ گونه دخل تصرفی صورت نگرفته است. برای مثال نیما در جایی می‌نویسد اَکتور و در جایی دیگر نوشته است اَکتر. همچنین پیوسته‌نویسی‌ها و نیم‌فاصله‌ها منطبق با متن نیما است.

https://g.co/kgs/4rybGB